نفس نفس میزن برات نفسم...
یه گاز محکم ازت میگیرم...
دوستت دارم معنای آرامش من...
و واقعا این صبر رو دوست دارم وبرام مقدسه
سلام
قبل از هر چیزی باید بگم خوشحالم که قشنگترین و دوست داشتنی ماه سال دوباره با بارون داره تموم میشه و این یعنی که خدا
برای چندمین بار کوچه ها و دیوارهای شهر رو آب پاشی کرده برای قدم های تو...
تا حالا دقت کردی چقدر حس قشنگیه وقتی نم نم ریز بارون بخوره رو صورتت و تو اون لحظه یاد عزیزترین کسی که داری
بیفتی و با یادش اون حس قشنگ رو تقسیم کنی ؟ الان من دقیقا همون حس رو دارم خصوصا اینکه بعد از مدت ها دوباره
نوشتن برای تو رو شروع کردم اونم تو یه روز قشنگ بارونی و درست یک روز قبل از زیباترین روز دنیا...
بذار بی مقدمه از تولدت بگم
اصلا می دونی چیه نظر شخصی من در مورد تولد اینه که وقتی یه نفر به دنیا میاد و با خودش یه دنیا شادی و عشق برا
خونواده اش میاره و باعث خوشحالی اونا میشه قطعا باید سالروز تولدش اون خوشحالی ها یاد آوری بشه تا کسی که به دنیا
اومده بدونه چقدر بودنش برای بقیه مهم و با ارزشه و چقدر خوبه که خاطرات خوبش تکرار میشه.
اما این جریان برای تو یه کمی فرق می کنه عزیزم چون تو به دنیا اومدی که دنیای من بشی...
به دنیا اومدی که دلیل زندگی من بشی و به دنیا اومدی که نفس من بشی و من حق دارم که با خودم بگم:
تولد تو در اصل تکرار خاطرات قشنگت نیست بلکه استمرار بودنته ،بودنی که همیشه و در همه حال تازگی و عشق رو تو دلم
به وجود آورده و باعث شده همیشه روز تولدت که میشه خدارو دوباره شکر کنم به خاطر بودنت...
یه سوال :وقتی به یکی می گن تولدت مبارک یعنی براش برکت وخوشبختی آرزو می کنن ولی تویی که وجودت پر از برکت
وخوشبختی هست و اصلا نفس کشیدنت دنیای قشنگ منو پر از شادی ونشاط و برکت کرده باید چی بهت گفت؟
اگر من قرار باشه جواب بدم میگم بودن تو مبارکه .چون از وقتی عشقت تو دلم متولد شد این حس قشنگ بودنت رو با تماو
وجودم درک کردم و به بقیه ای که حق ندارن عاشقت بشن فخر فروشی کردم.
ته دلم از این که فعلا دستات تو دستم نیست یه غم شیرینی وجود داره که دوسش دارم ولی وقتی هر لحظه و هر جایی که بخوام
با تمام وجودم حست می کنم و بودنت رو تو تمام لحظاتم می بینم اون وقته که بازهم باید سرتعظیم در برابر خدای بزرگموم
فرود بیارم که تو رو بهم داد.
معمولا تو تبریک تولدای آدمای معمولی میگن تولد روزیه که یه فرشته از فرشته های خدا کم میشه و میاد زمین وبقیه فرشته
ها به خاطر از دست دادنش ناراحت میشن ولی من میخوام میگم تو یه فرشته ای در لباس انسان هستی که درسته فرشته های
آسمون از رفتنت به زمین ناراحت میشن ولی فرشته های زمینی اومدنت رو به زمین جشن میگیرن وبه فرشته های آسمونی
فخر میفروشن درست مثل من.چون وقتی تو به زمین اومدی واز فرشته های آسمونی جدا شدی من هم با تمام وجود عشقتو تو
قلبم ذخیره کردم و از فرشته های زمینی هم بیشتر و بیشتر وبیشتر خوشحال شدم از اومدنت....
دیروز یک از فرشته های زمینی که چشماش از اومدنت پر از اشک شوق بود برام تعریف کرد که علت بارش های این
چندوقته آبان ماه اشک فرشته هایی بوده که تو ازشون جداشدی ونتونستن طاقت بیارن .من هم به فرشته زمینی گفتم کاش تو هم
به اون فرشته آسمونی می گفتی همه آب های اقیانوس ها و دریاها و رود های کره زمین هم اشک شوق فر شته های زمینیه که
22سال تموم به خاطر زمینی شدن تو جمع شده و بازهم ادامه داره.
خوشحالم که عشق فرشته های آسمونی و زمونی شده عشق من وامیدوارم این عشق تا ابد تو دلم شعله ورتر وداغ تر بمونه و
من با داشتن تو داراترین فرد زمینم.
دلم برات تنگ شده مثل همیشه و این دلتنگی رو با تمام وجودم دوست دارم.
بودنت مبارک عزیزتریم...
خوش اومدی نفسم...
دوستت دارم ...
وای چقدر اینجا فرق کرده ...(الکی مثلا مث اینا که از خارج میان منم از خارج اومدم)
وقتی وارد شدم و پستامونو خوندم دلم یه جوری شد ،دلم برای خاطرات قشنگمون تنگ شد ...
امشب ب این فکر میکردم با تمام سختیها و استرس ها و جنجال ها هنوز هم همون حس 3 سال پیش رو داریم و چقدر این حس قشنگه ...
امیدوارم سالهای سال در کنار هم همینطور عشقولانه زندگی کنیم...
عاقا من اصن باورم نمیشه انقدر درگیر مشغله های کاری و کانون بودم که یه ساله ب وبلاگ سر نزدم ...
چقدر زشت ،خجالت داره والا...
میخوام هفته ای یه بارم که شده بیام وبلاگ رو آپ کنم ...
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه ، از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است
تولدت مبارک سنجاقک زیبای من
الفبا برای سخن گفتن نیست / برای نوشتن نام توست اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستاده اند
تا راز زاد روز تو را بدانند
تولدت مبارک
فدایی
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون
به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش
بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش
با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک
با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک
عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک
فقط می خوان بهت بگن :.
.
.
.
. تولدت مبارک عزیزم
روز تولد تو ستاره ها دمیدند
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدند
روز تولد تو بخت من از راه رسید
نیمه جونی،جون گرفت تشنه به دریا رسید
تکرار حرفهای منی مثل سرود زندگی
عشقت شده برای من بود و نبود زندگی
امروز خورشید درخشانتر است
و آسمان آبیتر
نسیم زندگی را به پرواز میکشد
و پرنده آواز جدید میسراید
امروز بهاری دیگر است
در روز تولد مهربانترین
در میلاد کسی که چشمانم با حضورش بارانی است
امروز را شادتر خواهم بود
و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد
جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد
تمامی گلها و سبزهها در میهمانی ما خواهند سرود
ای مهربانترین
روزهای زندگی هر روز گوارا باد
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه ، از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است
تولدت مبارک سنجاقک زیبای من
الفبا برای سخن گفتن نیست / برای نوشتن نام توست اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستاده اند
تا راز زاد روز تو را بدانند
تولدت مبارک
فدایی
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون
به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش
بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش
با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک
با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک
عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک
فقط می خوان بهت بگن :.
.
.
.
. تولدت مبارک عزیزم
روز تولد تو ستاره ها دمیدند
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدند
روز تولد تو بخت من از راه رسید
نیمه جونی،جون گرفت تشنه به دریا رسید
تکرار حرفهای منی مثل سرود زندگی
عشقت شده برای من بود و نبود زندگی
امروز خورشید درخشانتر است
و آسمان آبیتر
نسیم زندگی را به پرواز میکشد
و پرنده آواز جدید میسراید
امروز بهاری دیگر است
بهار تولد بهار زندگی من...
سلام...
قبل از هرچیز تولدت رو تبریک می گم عزیزم و امیدوارم اینقدر خدا بهم لیافت بده که باشم و سال های بعد با هم روز قشنگ 30آبان رو جشن بگیریم...
از خدا میخوام وجود نازنینت رو سالیان سال در پناه خودش حفظ کنه و شادی و موفقیت رو همراه با سلامتی و آرامش مهمون لحظه لحظه های ناب زندگیت قرار بده...
حس قشنگی که با بودن تو توقلبم وجود داره امروز و به مناسبت تولدت صد چندان شده و من از این بابت بسیار خوشحالم و خدا را به خاطر داشتن تو هزاران هزار بار شکر می کنم...
جشن تولد امسالت هم مثل سال قبل قشنگی های ناب وخاص خودش رو داشت و من از این بابت که اجازه دادی این جشن ساده ولی زیبارو در کنارت داشته باشم ممنونم.
از صبح چهارشنبه هوا لطافت خاصی داشت هرچند کمی سرد بود ولی انگار هوا هم می دونست که به زودی گرمای کنار توبودن اجازه خودنمایی بهش نمیده پس منو بی خیال شد و رفت...هرچند شال تو هم محافظ خوبی بود برای کم آوردنش وگرنه من که سرمایی و اینا...
کم کم به ساعت قرار تو بوستان خاطره ها نزدیک میشدیم ولی این کم کم که میگم واقعا کم کم بودا ،چون خیلی دیر میگذشتن این عقربه های تنبل ساعت...انگار باید هلشون می دادم ،از بس کند بودن...برعکسشون این ضربان قلبم بودن که از شوق با توبودن و دیدن دوباره تو انگار مسابقه گذاشته بودن
راسته می گن دلم به تاپ تاپ افتاد...
خلاصه لحظات قشنگی بودن لحظه های انتظار برای دیدن بهونه انتظار...
بلاخره ساعت 2ونیم شد و من حرکت کردم و خیلی خوشحال شدم از این که زودتر رسیدم و تونستم برات یه شاخه گل قشنگ بخرم از همونایی که تو زیبایی و لطافت شاگرد تو هم به حساب نمیان چه برسه به اینکه بخواهم باهاشون مقایسه ات کنم...نمی دونی مگه گل من تک...تک..
اتوبوس که اومد و توپیاده شدی دلم هم انگار پیاده شد...
اصلا این دل دیگه مال من نیست که همش پیش تو بوده و من وقتی دیدمت به این حقیقت پی بردم که دل اصلی من پیش تو بوده و این دلی که از صبح بی قراری می کرده تازه یک هزارم اون دل بی قراری کرده...دلش قلابی بوده بهم انداختن انگار ببرم پسش بدم
اون دلی که پیش تو بود و با خودت پیاده شد همون دلی بوده که دوست نداره باشه و ناراحتی تو ببینه...دوست نداره باشه و زبونم لال اشکاتو ببینه...
دوست نداره باشه و ببینه عزیزش آرامش نداشته باشه...
اون دلم خیلی بیشتر از این دل دوستت داره جون میخواد تو سختی ها و مشکلات هم کنارت باشه و سنگ صبورت باشه ...
خلاصه اینکه دل بردی از من به یغما...
(حالا یغما کجاست؟ نمیدونیم
)
کنار هم قدم زدیم و رفتیم برای خوردن ناهار که اسمش یادم نیست ولی سس های خوشمزه ای داشتالبته ناگفته نماند که نیم ساعت منتظر بودیم مارو صدا بزنن بریم یه لقمه نون و پنیر بیاریم بالا ولی انگار پیجر های مغازه هم با ما هماهنگ بودن وبا هم خراب شده بودن که لحظه های باتو بودن بیشتر بشه...
قبل از اینکه ناهار بیارن کادوهاتو دادم و همون لحظه از خدا خواستم که بازهم بهم لیاقت بده در کنارت باشم و لبخندتو ببینم وخیلی خوشحال شدم از اینکه از هدیه های ناقابلی که برات گرفته بودم خوشت اومده بود...
فقط این وسط من چه طور متوجه نشدم دو تا از گلبرک های گل زرد شده بودن رو خودمم نمی دونم
درفضایی صمیمانه و دور از شیطنت و سس مالیولوژی ناهار خوردیم ولی خوریدما...فقط مونده بود ظرف های میز رو بجویم...
نمی دونم چرا من موقع ناهار خوردن اینقدر مظلوم میشم واصلا اذیت نمی کنم.و جالب تر این که چرا همش لباس های تو کثیفه
ناهار رو که خوردیم رفتیم تو بوستان خاطره ها و اونجا هم که باز خوردیم که...!
همش خوراکی خوردیم اون روزا .هی با من حرف میزدید و سرمو گول می مالیدید و خوراکی ها رو میکردید تو دهنم
یه نکته جالبی که الان به ذهنم رسید این بود.گربه هه نبودا.نکنه این چندوقت تحت تعلیم بوده و خودش رفته بوستان بغلی مهمونی واینا...
لحظات کنار هم بودنمون اینقدر زود گذشت و من حواسم نبود به این که همون عقربه های کند صبح الان انگار دوپینگ کردن اینقدر سریع می رفتن انگار دزد دنبالشون کرده...
برخلاف همیشه این بار با اتوبوس برگشتیم وبماند که راننده هه پیچوندمون ولی خیلی خوش خیال بود فکر کرد ما با با تاکسی میریم...
اینقدر موندیم تو ایستگاه اتوبو که اومد ...
بماند که ...مون به قول خودش تازه جاش گرم شده بود و نمیخواست سوار شه...
شاید برای اولین باز یه اتوبوس رو دوست داشتم اونم به خاطر اینکه من وتو باهم مسافرش بودیم وبوی عطرت توفضای اتوبوس پیچیده بود...
دوسه بار که دزدکی نگاهم به نگاهت گره خورد بازم خداروشکر کردم از این که تورو دارم...
اون روز هم با همه خاطرات قشنگش، باهمه خنده هاش و با همه آرامش خاصش گذشت و واقعا چه قدر زود گذشت...
این که اون روز شادتر از همیشه بودم دلیلش این بود که تولدت شادی دلمو صدچندان کرده بود...
امیدوارم همیشه زیباترین اتفاقات زندگی رو شاهد باشی عزیزدلم...
دوستت دارم...
..............................................................................................................................
تولدت هر سال بی تو آغازی است برای عاشق تر ماندنم ،
یاد قشنگ باتو بودن را جشن میگیرم و ساده میگویم : حس زیبای بودنت مبارک . . .
خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است
تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی.
روز تولدت را از صمیم قلب تبریک میگویم
نی نی کوچولوی من
تولدت مبارک...
نفس نفس من...تولدت مبارک...
امیدوارم سالیان سال شاد وسلامت و پیروز باشی
بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک
تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من
الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریهی ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس
تا تو هستی و چشمات بهونهاست واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندهاست
واسه تولد تو باید دنیا رو آورد ستاره رو سرت ریخت، تو رو تا اسمون برد
تولدت عزیزم پراز ستاره بارون پر از باد کنک و شوق، پر از اینه و شمعدون
سلام ...م
خوشحالم که بعد از حدود21روز تونستم دوباره ببینمت و دلتنگی هامو باهات تقسیم کنم.
چند روزی که ازت دور بودم خیلی سخت گذشت خیلی...
و من این سختی ها رو با تمام وجود تحمل می کنم و لحظه ای هم ناامید وناراحت نمیشم.اینو همیشه یادت باشه...
شکرخدایی که تورابرای من
ومن را برای توآفرید
آغوشت را مأوای آرامشم قرارداد
وضربان قلبت را صدای لالایی شبانه ام
شکرخدایی که عشقت را درقلبم شعله ورکرد
ویادت را درخاطرم همیشه زیبا نمود
شکرخدایی که مرا ازعطرتنت مست کرد
تادرآسمان زندگی با یاد تو عاشقانه پروازکنم
شکرخدایی که برای رسیدن به آرامش
چشمانت را به من هدیه کرد
ودردوری و دلتنگی تنها مرهم دل آشفته ام را صدای توقرارداد
شکرخدایی که عشق تورا دردلم قرارداد ....
میشه یه روزی ...
یه جایی...
نه خیلی دور ...
نه خیلی دیر ...
دیده فقط عکس نباشه ...
تو رویاها هم نباشیم ...
بگیری منو تو آغوشت ...
آروم بشم ...آروم بشی ...
بهم بگی عزیزکم ...
دیده تموم شد سختی ها ....
سلام .
ساعت:2:40عصر دیروز رو خیلی دوست داشتم چون تو خبر دادی که قرارمون یه روز جلو افتاد و خوشحال تر شدم وقتی گفتی حدود یک اعت دیگه یعنی3:30عصر دیروز...ذوق کردن من یه طرف و شروع بی قراری های دلم یه طرف دیگه به طوری که حدود یک ربع پیاده روی کردم تا هرچه زودتر وقت بگذره تا تو روببینم...
شاید باورت نشه که تو این چند روزی که ازت دور بودم چقدر فهمیدم که بهت نیاز دارم نه یک نیاز جمی بلکه یه نیازی فراتر از نیاز های مادی درست مثل نیاز یک گیاه به آب و خاک و غذا....
منم به تو نیاز دارم برای زندگی...وقتی نباشی زندگی برام معنا نداره و اینو دقیقا تو این چند روزی که ازم دور بودی با تمام وجود حس کردم برای همین بود که بهت گفتم ندیدنت درد داشت ولی یه درد قشنگ ...
قشنگ به این دلیل که هم یه جای خوبی بودی که خیالم راحت بود که دست پر برمی گردی هرچندسختی های زیادی متحمل شدی و دلیل دوم اینکه درسته ازم دور بودی ولی یاد قشنگت حتی یه لحظه هم ازم دور نبود شکر خدا و اینکه بارها وبارها خودمو کنارت تجسم می کردم و وااااااییییییی که چقدر این تجسم شیرین و دوست داشتنی بود درست مثل خود خود خودت...
شب ها و روزهام خیلی سخت می گذشتن ولی دلگرمی همیشگیم بودن دائمی تو توقلبم بود و خدا رو همیشه به خاطر این بودن واین حس قشنگ باید شکر کنم...
ثانیه ها به کندی می گذشتن تو این چند روز انگار که وزنه های صدکیلویی بهشون بسته شده بود وزورشون میومد برن جلو تا من زودتر تو روببینم...
مرور خاطرات قشنگمون تو این چند روز خیلی بهم کمک می کرد تا یه کم از سختی های نبودنت کم بشه خاطراتی مثل افطاری های دونفره پارال و امسال.قرارهای عاشقانه تو بوستان خاطره ها و خیلی دیدارهاو خاطرات قشنگی که با هم داریم حتی اون دست تکون دادن لحظه آخر تو قطار...
این خاطره ها توقلبمون ابدی هستن به خاطره همینه که حتی اگر هزار بار هم یاد آوری بشن ذره ای از لذتشون کم نمیشه و انگار همین دیروز اتفاق افتادن...
گفنتم همین دیروز پس بهتره برم سراغش که دیروز هم یکی از خاطره های ناب و دوست داشتنی اتقاق افتاد ...
خاطره ای که به قول خودت من شیطون تر شده بودم ولی تو طبق معمول دوست داشتنی تر...
ساعت نزیدیک 3:32بود که تو رسیدی...
لبخند دیروزت رو هنوز تو خاطرم دارم درست مثل لبخندهای قبلیت مایه آرامش همیشگی من بود منتها فرقش این بود که وقتی لبخندتو دیدم با خودم گفتم تحمل تموم سختی ها و دوری های دنیا می ارزه به اینکه این لبخند از ذوی لبهای تو محو نشه...
لبخندت دیروز طولانی تر ازهمیشه بود و من چقدر ذوق داشتم که این لبخند رو رو لبات می دیدم...
اگر دیدی چند قدم به طرف اومدم و منتظرت تو بوستان نموندم به خاطر این بود که حتی ثانیه ای از لذت با توبودن و دیدن روی ماهت رو از دست ندم چون خوب می دونم وقتی بعداز چند اعت از هم جدا می شیم دلم لک میزنه برای یک ثانیه از باهم بودنمون...
تو اومدی و منم اول دلمو فرستادم طرف و بعد دستای مهربونت رو تو دستم گرفتم و چقدر آروم شدم درست مثل ریختن آب روی آتش...
قدم قرم کنارتوبودم و به حرفات گوش می دادم و باید اعتراف کنم که بازم مثل همیشه موقع حرف زدنت بعضی جاها اصلا متوجه نبودم که چی میگی چون محو دیدن چهره زیبای تو بودم و از داشتن چنین ...ماهی به خودم می بالیدم...
وقتی هدیه کوچیکتو دادم تو دلم گفتم اخه این هدیه به دردتو نمیخوره اخه بوی تن تو مجموعه ای خوشبوترین عطرهای برند روز دنیاست ولی به رسم یادگاری بود عزیزم وخیلی خوشحالم که خوشت اومد...
وقتی سوغاتیمو دادی و طبق معمول شرمنده کردی منو با خودم گفتم چقدر سخته همه زیبایی ها و خوبی های دننیا رو یک جا جمع کرد ولی خدا این کار رو به راختی کرده و با خلقت تو ثابت کرده که میشه قشنگترین و بهترین مخلوق عالم بود با تموم صفات و اخلاقیات و روحیات زیبا و دوست داشتتنی و این مخلوق زیبا کسی نبود جز تو که من بارها و بارها به وجودت افتخار کرده و خواهم کرد...
هدیه دیروز رو خیلی خیلی دوست دارم بو دو دلیل دلیل اول این که خیلی قشنگ بود ودلیل مهمتر اینکه قبلا تن خودت بوده و این یعنی تداعی من و تو در وجود هم...به خاطر همین نگهش می دارم برا روزای باهم بودنمون برای همیشه...
حرف های دیروز و خوراکی خوردنامون به کنار شیطنت های دیروز هم رنگ و بوی خاصی داشت....
رنگ و بوی عاشقانه ای که به نظر من هیچ جای دنیا نظیرش پیدا نشده و نخواهد شد....
بعضی خاطره ها قشنگیش به اینکه که جایی ثبت نشه و فقط خودمون بدونیم و دیروز هم یکی از همینا بود...
حی که دیروز من و تو تو بعضی لحظات با هم بودنمون داشتیم واقعا قابل نوشتن نیست فقط باید توسط خودمون مرور بشن وبی اختیار یه لبخند شایدم همراه یه قطه اشک رو صورتومن نقش ببنده درست مثل الان...
لحظات باهم بودن با هم خوراکی خو ردن با هم خندیدن وحتی باهم بغض کردن و...خیلی قشنگه نه...؟
اینا همشون یه دلیل مشترک دارن و اون اینکه ما با همیم چون برای همیم....
ماباهم حرف میزنیم چون برای همیم...
باهم میخندیم وبا هم بغض می کنیم و حتی با هم یواشکی اشک میریزیم چون باید هم همینطور باشه مگه ما غیر از همدیگه ویه خدای مهربون که بالای سرمون بوده همیشه کس دیگه ای داریم...
من و تو ماهستیم...
نه من به تنهایی معنا دارم نه تو چون من وتو دوسال و سی روزه که ماشدیم و قول میدیم که ما می مونیم مگه نه عزیزم...
راستی گفتم قول یاد قول دیروزت افتادم....یادت نره ها چون سلامتی تو برام از همه چی برام مهمتره هرچند تو که به حرفم گوش نمی دی و خیلی به خودت نمیرسی...فکر کنم یه بار دیگه باید بین زمین و آسمون چرخونده بشه مثل دیروز...
ترنم شیرین شب وروز من...
دلم رو بیشتر دوست دارم چون جدیدا یادگرفته بیشتر تنگ بشه وبی قراری کنه...
قلبمو دوست دارم چون همیشه صدات میزنه تو هر طپش...
چشمامو دوست دارم چون تو رو باهاش می بینم...
زبونمو دوست دارم چون توروباهاش صدا می زنم...
انگشتامو دوست دارم چون انگشتای قشنگ تو رو باهاشون لمس می کنم و مهم تر این که درمورد تو باهاشون می نویسم ...
دستامو دوست دارم چون تو رو باهاشون نوازش می کنم...
پاهامو دوست دارم چون برای رسیدن به تو و دیدنت کمکم میکنه...
شونه هامو دوست دارم چون تو سرتو گذاشتی روشون ...
و خیلی چیزهای دیگه....
بیشتر از همه اینا تو رو دوست دارم که تنها دلیل تحرک شاداب همه اعضای بدن من برای امید به زندگی هستی....
دنیارو برات شاد شاد و شادی رو برات دنیا دنیا آرزو دارم...
اینم سروده خودم به یاد اون آهنگ قشنگه دونفره دیروز...
از چشمام بخون چقدر دلم صداتو می خواد
از چشمام بخون چقدر دلم نگاتو میخواد
ازچشمام بخون...
سلام...م
روزت مبارک
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی
سلام ...
شاید باورش یه کم سخت باشه که جشن تولدم با جشن اولین دیدارمون یکی بشه و جالب تر این که این روز رو در کنارهم باشیم...
ولی این اتفاق قشنگ افتاد درست در روزی که بی قراری های دلامون به اوج رسیده بود و چندروز بعدش برای یه سفرچند روزه ازت دور می شدم .به هر حال همه چیز دست به دست هم داد تا یکی از رویاهای قشنگمون واقعی بشه...
مثل همیشه البته عاشق تر از همیشه منتظر گذشتن ثانیه ها بودم تا زودتر بیام پیش تو و دوباره دلمو با دیدن چهره دوست داشتنی تو آروم کنم...
ساعت 6راه افتادم به سمت محل قرارهمیشگی غافل از اینکه تو این بار خیلی زودتر از من رفته بودی و من چقدر بابت تاخیرم ناراحت بودم...
دلیل ناراحتی من منتظر بودن تو نبودا
بلکه دلیل اصلی این بود که از لحظه های قشنگ پیش تو بودن کم می شد واین عذابم می داد...
هر ثانیه در کنار تو بودن ارزشش اینقدر زیاده که فقط من می دونم و بس...
جشن تولد وجشن یکی شدنمون با خرید پیتزا توسط تو اغاز شده بود و من هم بلاخره خودمو رسوندم و باد دیدنت به همون آرامش همیشگی رسیدم...
وقتی نشستم کنارت تکرار قشنگ زل زدن توچشمات بهم حسی قشنگ می داد که نمی دونم همه عاشقا این حسو دارن یا فقط من...
شروع کردیم به حرف زدن از همه چی و همه جا...
از مرور خاطرات قشنگ و عاشقانه های نابمون گرفته تا لبخندهای یواشکی شیطنت امیز من برای انجام امورات شیطنتانه با سس و...
چقدر هم شکست ناپذیرشدی تو این زمینه...
حرفامون که تموم شدنی نبودن وبه قول خودت چقدر حرفا داریم که بزنیم اما نمی دونم چرا وقتی پیش هم میرسیم خیلی از حرفها یادمون میره...
البته من که از این قضیه خیلی ناراحت نیستم چون اینطوری بیشتر نگات می کنم و از داشتنت به خودم افتخار می کنم...
لابه لای حرفات بازهم اون لبخند قشنگی که به نظر من فقط تو صورت تو اینقدر قشنگ به نظر میاد اینقدرذوق زده ام می کرد که دوست داشتم همون موقع....ولی فعلا چاره ای نداریم جز صبر...
حرفامون که تموم شد والبته تو حین حرف زدن غذامون هم تموم شد بلاخره نوبت اهدای کادوهارسید...
سلیقه محشر تو بازهم منو شرمنده کرد و با هدیه قشنگت باعث شد که بازهم خداروشکر کنم به خاطر اینکه که همه زیبایی ها رو تو وجود تو قرار داده...
منم هدیه مو دادم و خیلی خوشحال شدم وقتی گفتی که ازش خوشت اومده و اینو خوب می دونم که هدیه ای که در شان تو نیست زمینی نیست بلکه باید از جنس آسمون بهت هدیه داد حتی از ماه درست مثل خودت...
دقایق با هم بودنمون رو به پایان بود و این سخت ناراحتم میکرد...
وقتی نشتیم روی نیمکت و اون عاشقانه های ناب اتفاق افتاد یه لحظه بغضی تمام وجودمو گرفت بغض وشوقی که حتی حس کردن اشک چشمای تو هم مانع نشد جلوی اشکامو بگیرم ومن و تو با هم اشک ریختیم به طوری که هیچ کدوم اشک دیگری رو ندید...
درمورد حس قشنگ اون لحظه که به قول خودم و خودت حتی تکرارش هم دیگه به اون زیبایی نخواهد بود ،دیگه چیزی نمی نویسم چون قطعا کلمات برای نوشتنش کم میارن و ذهنم هم قدرت درکشو نداره...
فقط میگم کاش اون لحظه جای من بودی...
عاشقانه های قشنگ اون روزمون خیلی عجیب بود...درست چیزی شبیه یک رویا که هر چه ازش میگذشت رویایی تر میشد...
فقط بهت بگم اون لحظه ها رو خیلی خیلی دوست دارم وقطعا فراموش نخواهم کرد چون فراموش شدنی نیستند...
دوستت دارم...
زیباترین و تنهاترین بهانه زندگی من:
در سالگرد یکی شدنمان دلم را چراغانی کرده ام و حضور تو را در آن جشن گرفته ام...
جشنی به وسعت بیکرانه آسمان و به چراغانی ستاره ها در دل کویر...
گفتم کویر چون دلم کویری بیش نبود اما وقتی زیباترین گل هستی یهنی تو در آن جای گرفت،آن کویر غم گرفته وتنها تبدیل شده به سرسبز وشاداب ترین نقطه دنیا...
سرسبزی وشادابی همیشه از نعمت باران است و چه زیبا و پر برکت بود عشق تو که قطره قطره در این دوسال در قلب من فرو ریخت وباعث شد روز به روز شادابی و نشاط قلبم بیشتر وبیشتر شود ...
عاششششششششقتمممم
قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست
باشکوه ترین روز دنیا تولد توست
پس برای من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم...
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون
به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش
بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش
با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک
با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک
عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک
فقط می خوان بهت بگن :.
.
.
.
تولدت مبارک.....
تولدت مبارک عزییییییییییزم
ببخشید دیر شد عزیزم
بازم تبریک میگم امسال سال دومی هست که جشن تولد مجازی داشتیم
ان شاالله زودتر جشن تولد حضوری
دلم برات خیلی تنگ شده ....
ان شالله تولد صدوبیست سالگیت عزیزم ...
سلام عزیزکم...
بی مقدمه از خنده هات می نویسم...
خنده هایی که بعد از گذشت سه روز هنوز هم تا یادش میفتم دلم براش تنگ میشه و تو دلم میگم کاش دوباره تکرار بشه...
قسمت این بود که امسال مهمونی کوچیکمون همراه با کلی لبخند وشیطنت و... تو همون جای همیشگی باشه...
شاید اون نیمکت ها و حتی اون چمن ها و حتی اون گربه ای که ازش می ترسی هم دلشون برامون تنگ شده بوده...
خیلی منتظر بودم تا دوباره ببینمت دوباره بوی تنت رو حس کنم ودوباره زل بزنم توچشمای مهربونت و از عمق وجودم عاشقانه بگم دوستت دارم...
خداروشکر که قسمتم شد...
خداروشکر که با وجود همه سخنی های این چند روزه قبول کردی که دوباره ببینمت و چه دیدنی...
حتما توهم مثل من دلت برای اون شب تنگ شده...
اون چندشبی که خیلی بدگذشت نوید یه همچین شب خوبی رو می داد و انصافا جبران کردیم همه اون چندشبی که به قول خوت انگار غریبه بودیم...
از اون چندشب نمینویسم چون عادت نداریم خاطرات تلخ رو تو دلمون نگه داریم مگه نه عزیزم...
اصلا باوجود تو مگه تلخی ای هم میمونه عزیزدلم...
ازساعت 7:30که حرکت کردم تا 8:25دقیقه که تو اومدی چندبار جامو عوض کردم تا این دفعه از یه زاویه دیگه ببینمت ولی دلم میگفت:این عشق قشنگ تو از هر زاویه ای که ببینی دوست داشتنی تره پس بشین یه جا تا بیاد...
منم نشستم تا اینکه یه دفعه خیلی سریع از جلوم رد شدی و چون فکر میکردی دیرشده تند تند داشتی حرکت میکردی...
یه کم فاصله داشتیم باهم میخواستم فریاد بزنم الهی فدات بشم آروم تر برو چون میدونم هم تشنه ای و هم خیلی خسته ...
ولی تا اومدم بگم دیدم دونفر دارن نگاه میکنن لذا نشد...
از پشت چندقدم دنبالت به سرعت برداشتم و بعد صدات کردم و وقتی برگشتی دلم بود که پرید توبغلت مثل همیشه...
وسایل دستت رو که دیدم تو دلم گفتم الهی بمیرم که به خودت اینقدر زحمت دادی تو این گرما و همونجا تصمیم گرفتم حتما جبران کنم زحماتت رو...
رسیدیدم به جای همیشگی...نور خیلی کم بود ولی نور صورت زیبای تو اینقدر زیاد و روشن بود که راحت میتونستی بشینی وساعت ها زل بزنی به چهره دوست داشتنی عشقت و قربون صدقه اش بری ولی حیف که طبق معمول وقت کم بود ولی همون وقت کم هم غنیمته و من خوب قدرشو میدونم...
سفره ساده اما کامل غذا که حاصل زحمات عشقم بود پهن شد و مشغول خوردن شدیم...
دلم برای خوردن لقمه از دستات تنگ شده بود عزیزم...برای همین با ولع میخوردم غذاهارو و بعضی وقتا هم تو طبق معمول سرم کلاه میزاشتی ...یکی خودت شونصدتامن...
بطری های آب چشمک میزدن و افکار پلید طبق معمول اومدن سراغم و یک دقیقه بعد توشدی سراپا خیس آب و من هم دقایقی یعد دست کمی از تو نداشتم ولی اون طوری که من آب ریختم بهتر بودا...
چون عشقم حرفی برای گفتن نداشت ...
لابه لای خوردن باهم حرف میزدیم و من بین این حرفا همش به این که درکنارتونشستم افتخارمیکردم واصلا متوجه گذر زمان نبودم...
غذا که تموم شد موقع خوردن گیلاس ها شد ولی چه خوردنی...
فکر نکنم نیاز به توضیح داشته باشه این قسمت چون فقط دو دقیقه به خوردن گیلاس سپری شد بقیه اش مشغول خنده بودیم...
اینقدر هول شدی که گیلاس ها رو فرو میکردی تو بینی من بعدشم به جای اینکه گیلاس نو دهن من بذاری گذاشتی تو دهن خودت...
اینقدر خندیدیم که من یادم رفت فکر پلید دومم رو اجرا کنم و یه جورایی شانس آوردی عزیزم...
چون در اون صورت باید با لباس و بدنی پر از آب و شربت و نوشابه برمیگشتی خونه...
اون موقعی که تو مشغول خنده بودی من از خدا خواستم خدایا این خنده های عشقمو همیشگی و از ته دل قرار بده...
وقتی گیلاس ها تموم شد این صورت تو بود که با موز رنگ آمیزی میشد ...
خوردنی ها تموم نمیشدن ولی ما از خوردن خسته شدیم و رفتیم روی نیمکت...
زیباترین لحظه اون شب همون دقایقی بود که کنارهم نشسته بودیم روی نیمکت..
قشنگی بعضی خاطره ها شاید به کم بودن و زودگذربودنشون باشه برای همین بود که نشستن ما روی نیمکت کنارهم خیلی زود گذشت...
اون شب عاشقانه هم مثل دیدارهای قبلی زودگذشت ولی من بهش لقب عاشقانه ترین شب درکنارهم رو میدم چون بعداز دلتنگی ها و ناراحتی ها و...اون شب عجیب به دلمون نشست و باعث شد خنده روی لبای عشقم بیشتر از همیشه بشینه...
شب عید هم بود وخدا بهترین عیدی رو به من داد و اونم دیدن لبخند روی لبای عشقم بود...
امیدوارم این لحظات درکنار هم بودن و لبخند وحتی شیطنت های عاشقانه ابدی بشه...
امیدوارم دلت اینقدر شاد باشه که هیچ وقت هیچ ناراحنی ای اجازه پیدا نکنه از حوالی دلت ردبشه...
دعا میکنم خدا تا ابد عشقت رو تودلم شعله ورو دوست داشتنت رو رزق شبانه روزی من قرار بده همین طور که تا الان همینطور بوده و منم که از دوست داشتنت سیر نمیشم....
عزیزتر از جانم...
دنیا با همه بزرگی و وسعتش در قبال بزرگی و وسعت مهربونی تو زانو میزنه...
دریا با همه زلالی وپرآبیش حتی با قطره از زیبایی تو قابل قیاس نیست...
گل های دشت وصحرا در مقابل گل وجود تو سر تعظیم فرو میارن...
آسمون صاف و گاهی با لکه های ابری ؛همیشه به دل یکدست وپاک تو که حتی لکه ای سیاهی نداره حسودی میکنه...
کوه های بلند وسربه فلک کشیده در مقابل صلابت واقتدار ومتانت تو چون ریگی در بیابان به شمار میان...
فرشته های زیبا همه زیبایی وجودشون رو از صورت زیبای تو امانت گرفتن...
رویای شیرین زندگی من...
حواس پنجگانه ام را برای تو به صف میکشم...
حس بینایی :برای دیدن چهره ناز و دوست داشتنی تو....
حس شنوایی:برای شنیدن صدای دلنشین و خوش نوای تو...
حس بویایی:برای استشمام بوی عطر وجودت که خوشبوترین وخواستنی ترین عطر دنیاست...
حس چشایی:برای چشیدن شهد شیرینی عشقی که تمام وجودم را دربرگفته است
حس لامسه :برای لمس کردن دستان مهربانی که تا ابد مدیون مهربانیش هستم...
تمام وجودم تقدیم به تو ...تویی که قشنگترین بهانه زندگی من هستی...
دوستت دارم...
تو که بخندی همه چی قشنگ و آرومه واسم ...
بدون تو توی زندگیم نمیمونه جونی واسم ...
خوشبختی تو مشت منه وقتی تو پیش منی...
با تو این زندگی خوبه،تو معنی عاشق شدنی ...