سلام عزیزکم...
بی مقدمه از خنده هات می نویسم...
خنده هایی که بعد از گذشت سه روز هنوز هم تا یادش میفتم دلم براش تنگ میشه و تو دلم میگم کاش دوباره تکرار بشه...
قسمت این بود که امسال مهمونی کوچیکمون همراه با کلی لبخند وشیطنت و... تو همون جای همیشگی باشه...
شاید اون نیمکت ها و حتی اون چمن ها و حتی اون گربه ای که ازش می ترسی هم دلشون برامون تنگ شده بوده...
خیلی منتظر بودم تا دوباره ببینمت دوباره بوی تنت رو حس کنم ودوباره زل بزنم توچشمای مهربونت و از عمق وجودم عاشقانه بگم دوستت دارم...
خداروشکر که قسمتم شد...
خداروشکر که با وجود همه سخنی های این چند روزه قبول کردی که دوباره ببینمت و چه دیدنی...
حتما توهم مثل من دلت برای اون شب تنگ شده...
اون چندشبی که خیلی بدگذشت نوید یه همچین شب خوبی رو می داد و انصافا جبران کردیم همه اون چندشبی که به قول خوت انگار غریبه بودیم...
از اون چندشب نمینویسم چون عادت نداریم خاطرات تلخ رو تو دلمون نگه داریم مگه نه عزیزم...
اصلا باوجود تو مگه تلخی ای هم میمونه عزیزدلم...
ازساعت 7:30که حرکت کردم تا 8:25دقیقه که تو اومدی چندبار جامو عوض کردم تا این دفعه از یه زاویه دیگه ببینمت ولی دلم میگفت:این عشق قشنگ تو از هر زاویه ای که ببینی دوست داشتنی تره پس بشین یه جا تا بیاد...
منم نشستم تا اینکه یه دفعه خیلی سریع از جلوم رد شدی و چون فکر میکردی دیرشده تند تند داشتی حرکت میکردی...
یه کم فاصله داشتیم باهم میخواستم فریاد بزنم الهی فدات بشم آروم تر برو چون میدونم هم تشنه ای و هم خیلی خسته ...
ولی تا اومدم بگم دیدم دونفر دارن نگاه میکنن لذا نشد...
از پشت چندقدم دنبالت به سرعت برداشتم و بعد صدات کردم و وقتی برگشتی دلم بود که پرید توبغلت مثل همیشه...
وسایل دستت رو که دیدم تو دلم گفتم الهی بمیرم که به خودت اینقدر زحمت دادی تو این گرما و همونجا تصمیم گرفتم حتما جبران کنم زحماتت رو...
رسیدیدم به جای همیشگی...نور خیلی کم بود ولی نور صورت زیبای تو اینقدر زیاد و روشن بود که راحت میتونستی بشینی وساعت ها زل بزنی به چهره دوست داشتنی عشقت و قربون صدقه اش بری ولی حیف که طبق معمول وقت کم بود ولی همون وقت کم هم غنیمته و من خوب قدرشو میدونم...
سفره ساده اما کامل غذا که حاصل زحمات عشقم بود پهن شد و مشغول خوردن شدیم...
دلم برای خوردن لقمه از دستات تنگ شده بود عزیزم...برای همین با ولع میخوردم غذاهارو و بعضی وقتا هم تو طبق معمول سرم کلاه میزاشتی ...یکی خودت شونصدتامن...
بطری های آب چشمک میزدن و افکار پلید طبق معمول اومدن سراغم و یک دقیقه بعد توشدی سراپا خیس آب و من هم دقایقی یعد دست کمی از تو نداشتم ولی اون طوری که من آب ریختم بهتر بودا...
چون عشقم حرفی برای گفتن نداشت ...
لابه لای خوردن باهم حرف میزدیم و من بین این حرفا همش به این که درکنارتونشستم افتخارمیکردم واصلا متوجه گذر زمان نبودم...
غذا که تموم شد موقع خوردن گیلاس ها شد ولی چه خوردنی...
فکر نکنم نیاز به توضیح داشته باشه این قسمت چون فقط دو دقیقه به خوردن گیلاس سپری شد بقیه اش مشغول خنده بودیم...
اینقدر هول شدی که گیلاس ها رو فرو میکردی تو بینی من بعدشم به جای اینکه گیلاس نو دهن من بذاری گذاشتی تو دهن خودت...
اینقدر خندیدیم که من یادم رفت فکر پلید دومم رو اجرا کنم و یه جورایی شانس آوردی عزیزم...
چون در اون صورت باید با لباس و بدنی پر از آب و شربت و نوشابه برمیگشتی خونه...
اون موقعی که تو مشغول خنده بودی من از خدا خواستم خدایا این خنده های عشقمو همیشگی و از ته دل قرار بده...
وقتی گیلاس ها تموم شد این صورت تو بود که با موز رنگ آمیزی میشد ...
خوردنی ها تموم نمیشدن ولی ما از خوردن خسته شدیم و رفتیم روی نیمکت...
زیباترین لحظه اون شب همون دقایقی بود که کنارهم نشسته بودیم روی نیمکت..
قشنگی بعضی خاطره ها شاید به کم بودن و زودگذربودنشون باشه برای همین بود که نشستن ما روی نیمکت کنارهم خیلی زود گذشت...
اون شب عاشقانه هم مثل دیدارهای قبلی زودگذشت ولی من بهش لقب عاشقانه ترین شب درکنارهم رو میدم چون بعداز دلتنگی ها و ناراحتی ها و...اون شب عجیب به دلمون نشست و باعث شد خنده روی لبای عشقم بیشتر از همیشه بشینه...
شب عید هم بود وخدا بهترین عیدی رو به من داد و اونم دیدن لبخند روی لبای عشقم بود...
امیدوارم این لحظات درکنار هم بودن و لبخند وحتی شیطنت های عاشقانه ابدی بشه...
امیدوارم دلت اینقدر شاد باشه که هیچ وقت هیچ ناراحنی ای اجازه پیدا نکنه از حوالی دلت ردبشه...
دعا میکنم خدا تا ابد عشقت رو تودلم شعله ورو دوست داشتنت رو رزق شبانه روزی من قرار بده همین طور که تا الان همینطور بوده و منم که از دوست داشتنت سیر نمیشم....
عزیزتر از جانم...
دنیا با همه بزرگی و وسعتش در قبال بزرگی و وسعت مهربونی تو زانو میزنه...
دریا با همه زلالی وپرآبیش حتی با قطره از زیبایی تو قابل قیاس نیست...
گل های دشت وصحرا در مقابل گل وجود تو سر تعظیم فرو میارن...
آسمون صاف و گاهی با لکه های ابری ؛همیشه به دل یکدست وپاک تو که حتی لکه ای سیاهی نداره حسودی میکنه...
کوه های بلند وسربه فلک کشیده در مقابل صلابت واقتدار ومتانت تو چون ریگی در بیابان به شمار میان...
فرشته های زیبا همه زیبایی وجودشون رو از صورت زیبای تو امانت گرفتن...
رویای شیرین زندگی من...
حواس پنجگانه ام را برای تو به صف میکشم...
حس بینایی :برای دیدن چهره ناز و دوست داشتنی تو....
حس شنوایی:برای شنیدن صدای دلنشین و خوش نوای تو...
حس بویایی:برای استشمام بوی عطر وجودت که خوشبوترین وخواستنی ترین عطر دنیاست...
حس چشایی:برای چشیدن شهد شیرینی عشقی که تمام وجودم را دربرگفته است
حس لامسه :برای لمس کردن دستان مهربانی که تا ابد مدیون مهربانیش هستم...
تمام وجودم تقدیم به تو ...تویی که قشنگترین بهانه زندگی من هستی...
دوستت دارم...
تو که بخندی همه چی قشنگ و آرومه واسم ...
بدون تو توی زندگیم نمیمونه جونی واسم ...
خوشبختی تو مشت منه وقتی تو پیش منی...
با تو این زندگی خوبه،تو معنی عاشق شدنی ...