لالا لالا عزیز من...

لالا لالا گل بارون

دوستت دارم تا پای جون

لالا لالا گل لاله

بی تو دنیا برام تاره

لالا لالا گل وشبنم

دلم تنگه توئه هردم

لالا لالا گل مریم

جداشه از وجودت غم

لالا لالا گل و سبزی

برام یک دنیا می ارزی

لالا لالا گل خونی

...رفت توی گونی

لالا لا گل فندق

جوجو رفته سر صندق

لالا لالا جیلی کم کم

میگیره بوسه از عشقم

لالا لالا جری نازه

شباتاصبح چشاش بازه

لالا لا مامان قوری

دلم تنگه چقدردوری؟

لالا لالا گلم زیباست

چشاش مهتاب،دلش دریاست

لالا لالا گل قالی

نگاه عشق من عالی

لالا لالا گل و خارش

حسابت کرده افزایش 

لالا لالا گل پونه

میریزه سس روی گونه

لالا لالا گل زیره

دلم با تو نمی گیره

لالا لالا گل ونعنا

وجودم باتوئه هرجا

لالا لالا گل نرگس

نکنی غصه ها رو حس

لالا لالا گل سنبل

وجوت نازه مثل گل

لالا لالا گل ودریا

دوستت دارم قددنیا

 

 

 

[ یک شنبه 22 دی 1392برچسب:, ] [ 21:39 ] [ ... ]
[ ]

کاش الان دیروز بود البته خیلی طولانی تر...

سلام

چه قدر زود گذشت...

آخرین باری که کنار هم بودیم کی بود...؟اخم

به نظر من که خیلی زود گذشت.تعجب نکنی یه وقت...لبخند

حدود هفتاد روز ازت دور بودم ولی حتی یک لحظه هم نبودنت رو احساس نکردم...

یعنی نخواستم احساس کنم...اخملبخند

لبخندهام  به یاد لبخندهای تو بود

اشکام به یاد اشکای تو بود و سختی کشیدنم هم همینطور...

مگه من وتو داریم...؟!!

راستی ببخشید دیگه اینجا از لفظ تو به جای شما استفاده می کنم...چشمک

خیلی زود گذشت این سختی ها و بغض ها وگاهی اوقات اشکای شوقی که به یاد تو مهمون من بودن...

راستش تازه داشتم بهشون عادت می کردم و عجب عادت سخت و نخواستنی بود...

باخودم می گفتم همه سختی ها و دور بودن ها فدای یه لبخند از ته دل تو...

و این شد که دیروز خوشحال ترین فرد روی زمین بودم چون...بوسه

لبخند تو به همه سختی های این مدت پایان داد مثل همیشه...

دلم نمیخواست دیروز تموم بشه دلم میخواست اندازه یک عمر طول بکشه در کنار توبودنم...اخماخم

ولی اینقدر شیرین و خواستنی بود اون لحظات که باخودم گفتم:

تموم سختی های دنیا رو به جون می خرم فقط برای اینکه یه لحظه در کنار ...م باشم. چون در اون صورته که میفهم ارززششو داره....

برای رسیدن به قله باید تلاش کرد و تو برام همون قله ای که هر وقت کنارت قرار میگیرم دنیا زیر پاهامه...

خیلی خوشحال شدم...یعنی خوشحال ترشدم وقتی تونستم دوباره لذت درکنارت بودن رو با تمام وجود حس کنم و البته با تمام وجود خودمو مدیون خدایی بدونم که عشق تو رو درعمق وجودم مهر زده به طوری که این مهر تا ابد از بین نخواهد رفت...

دیروز از دیدارهای قبلی خیلی قشنگ تر بود...

اصلا کار خدا رو میبینی هر بار دیدار ما قشنگی های خاص خودش رو داره...

در واقع هر بار که کنارت قرار می گیرم یا باهات حرف میزنم چشمه هایی بیشتر و جدیدتر از قبل از دریای وجود پاکت در درونم به جریان میفته...

خداروشکر  که مال منی...خداروشکر که لبخندای صورت ناز وقشنگت سهم منه و خدا روشکر که قلبم خونه دائمی و ابدی توئه...

اگر خودتو جای من بذاری بهتر متوجه میشی که چی میگم...

...من مظهر زیبایی و عشق و پاکی وصمیمیت وصداقته...بوسه

همین باعث میشه که بارها و بارها به خودم ببالم و افتخار کنم که عاشقتم.

عاشقی که با هر لبخندتو دنیا براش زیبا میشه و خدایی نکرده با هر ناراحتی یا غصه ات همون دنیای قشنگ میشه تیره و تار...

عاشقی که حاضره بدون منت و اغراق هزاران بار جونشو فدات کنه...

عاشقی که  درکنارتو بودن و حرف زدن و خندیدن باتو رو از بهترین نعمتهایی که خدابهش داده میدونه...

عاشقی که عاشقته و به این عشق افتخار می کنه...

عاشقی که خودشو لایق این عشق نمیدونه ولی تو رو لایق دوست داشتن باتمام وجود می دونه....

عاشقی که ضربان قلبش اسم توئه و هیچ وقت از یاد تو غافل نیست مگر اینکه ضربان قلبش از کار بیفته...

اگر جای من باشی بیشتر متوجه میشی که چقدر ذوق داشتم وقتی فهمیدم بلاخره انتظار به پایان رسید و موعد دیدار فرارسید...

دیداری که حتی ایستادن یک ساعته کنار خیابون در سرمای صفر درجه حتی یک درجه هم از شدت حرارت اشتیاقم نسبت به دیدنت کم نکرد ...

شاهد حرفم قلبیه که هر چه قدر نزدیکتر شدی بهم تپشش بیشتر و بیشتر شد...

اونم مثل من آروم وقرار نداشت وبیشتر و مداوم تر و البته تندتر صدات می کرد...

دیروز خدا با باریدن یکی از قشنگترین  و دوست داشتنی ترین نعمت های آسمونیش یعنی برف همچنین دیدن یکی از بهترین و دوست داشتنی ترین نعمت های زمینیش یعنی تو، برام سنگ تموم گذاشت...

برف مظهر پاکی و قشنگی نعمتهای خداست درست مثل تو...

و خدا این دونعمت رو دیروز باهم به من داد.نعمت اولی سرما داشت و نعمت دومی گرما...

گرمای نعمت دومی از جنس همون گرماییه که وقتی شال و کلاهتو دور سر وگردنم می بندم قشنگ حسش می کنم...

گرمای دستای مهربون و انگشتای هنرمندی که هر روز روی سرم و دور گردنم حسشون می کنم از عمق وجود...

برف و تو هردومظهر زیبایی و پاکی بودید با این تفاوت که یکی از آسمان ودیگری از زمین و من بارها بابت این دونعمت همزمان دیروز خداروشکر می کنم...

هرچند من معتقدم جنس تو از آسمونه همون طور که جنس برف از زمینه ...

دیروز بعد از ساعتی انتظار همراه با ذوق زیاد با تک زنگ به خودم اومدم و اون لحظه قلبمو که داشت به ته خیابون سرک می کشید تا زودتر از من ببیندت ،آروم کردم و بهش گفتم...

بفرما اینم کسی که اینقدر بی قرارش بودی.

بهش گفتم ببینش چقدر خوشگل تر ازقبل شده...

ببینش چقدر پاکی و نورانیت از سر و روش می باره...

ببینش چقدر رگه هایی ازشرم وحیا توصورت زیباش مشخصه...

ببینش چه قدر لبخند به چهره معصومش میاد...

گفتم بهش دیدی حق با من بود.

اون شبایی که از دوریش کم مونده بود بغضمو به هق هق تبدیل کنی ولی نذاشتم چون می دونستم ناراحت می شه...م.

اون شبایی که اینقدر بی قراری می کردی و من با مرور خاطرات قشنگی که قبلا داشتیم و یاداوری  اونا دلتو به دیدار بعدی خوش می کردم....

اون شبایی که بدجوری هواشو میکردی و من با یقین بهت می گفتم دنبال کی میگردی؟اون کسی که دنبالشی تو خودت جا داره کافیه حسش کنی و تو عجیب آروم میشدی با این حرفم.

اون شبایی که دوست داشتی از همه چیز وهمه کس فرار کنی و به آغوشش پناه ببری و من دلداری می دادم بهت و می گفتم صبر کن به وقتش...هنوز خیلی کار داری تا لایق این کار بشی...

اون شبایی که  از عمق وجودت میخواستی سر روی پاهاش بزاری و بخوابی و از ناآرومی های اطرافت به اون پناه ببری چقدر کلاهی که اثر انگشتاش در اون بود تاصبح بهت آرامش می داد...

اون شبی که کلاه رو برای اولین بار سرت گذاشتی چه قدر بی تابی کردی برای دیدنش و وقتی بهت گفتم این کلاه قبلا سرخودش هم بوده چقدر ذوق کردی ...

به قلبم گفتم دیدی حق با من بود و ارزششو داشت که صبر کنی...

دیشب بهتون گفتم که واقعا ارزششو داشت و حتی خیلی بیشتر از اینا می ارزید...لبخند

سفیر کوچولوی من(جوجو) هم بلاخره به آرزوش رسید و اومد کنارت با انبوهی از خاطرات وحرفای قشنگی که شاید محرم اسرار خوبی نباشه وبهتون بگه چقدر شاهد بی قراری هام بوده.

از این به بعد یه مامور به مامورهای قبلی اضافه شد.البته این بیشتر تحت تعلیم بوده...

امیدوارم از پس ...بربیان.چشمکبوسه

دیرزو قبل از اینکه بیای تو اون یک ساعتی که منتظرت بودم باخودم خیلی حرفارو مرور می کردم که بهت بگم ولی اخرش گفتم حرف چیه

وقتی اومد فقط نگاهش کن.به لبخنداش به حرفاش و به تمام وجودش بناز وبه خودت فخر بفروش که عجب عشقی داری.

همین شد که وقتی اومدی و کنارت نشستم مثل همیشه جسمم اونجا بود و روحم تو آسمونا یه جایی نزدیک خودت سیر می کرد...

وقتی حرف می زدی دلم آروم بود...لبخند

وقتی لبخند می زدی دلم فریاد شادی می کشید  و وقتی نگاهت می کردم جز زیبایی عشق  و محبت توصورتت هیچی نمی دیدم ...

دیروز بازهم من خودمو خوشبخت ترین فرد روی زمین دیدم و تو رو هم دوست داشتنی ترین فرد روی زمین...

خیلی جالب بود برام نگاه های قشنگی که دلم براش لک زده بود...

خیلی خواستنی بود لبخندهای نابی که فقط از لبای تو برام معنا داره و دلم براش یه ذره شده بود...

خیلی عاشقانه بود اون لحظه ای که زل زدم و تو چشمام و تو دلم گفتم غیر از تو هیچی نمیخوام...لبخندگریهلبخند

خیلی خوشگل بود شال و کلاهی که سرت بود و من به اونا هم حسودیم شد...

خیلی حال داد حواست پرت شد وصورت سسی  شدطبق معمول...

خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستم باحرفام لبخند رو لبای ...بشونم.لبخند

خیلی به جا بود بوسیدن شال و کلاهی که اثر دستای مهربونت هنوز ازشون محو نشده بود...

دیروز با همه شادی ها ولبخنداش داشت تموم شد .حتی با اون چندتا گوله برفی که به طرف هم پرتاب کردیم و من چقدر خجالت کشیدم وقتی گفتی دلم نمیاد بهت برف بزنم درحالی که من قبلش دوتا زده بودم...

ولی خودمونیم اگه کوچه نبود و برف بیشتر بود  قطعا منو سالم خونه نمی  فرستادی چون دیشبش هشدار داده بودی و همین هشدار باعث تحریک من شد و خدا هم با من هماهنگ بود که برفارو در دسترسم قرار داد...چشمک

به هر حال سری بعد بیشتر میزنم ...گفته باشم.چشمک

همه دیروز به کنار قدم زدن با ...به کناراخملبخند

نمی دونم چرا اینقدر قدم زدن در کنارت رو دوست دارم شاید...تو می دونی؟

معلومه که نمی دونی .تو خیلی چیزا نمی دونی...م

نمی دونی که چقدر دوست داشتنی هستیلبخند

نمی دونی که چقدر عاشقتملبخند

نمی دونی که چه قدر برام مهم و با ارزشی حتی بیشتر و بیشتر ازخودملبخند

نمی دونی چقدر برام خوشحال کننده است لبخندتلبخند

نمی دونی چقدر برام ناراحت کننده است ناراحتیتگریه

و...

اصلا نمی دونی چقدر حسابت سنگین شده...واقعا خدا بهت رحم کنه...بوسهلبخند

راستی خیلی خوشحال شدم که از کادوی ناقابلم خوشت اومد و من تو رو تو اون لباس  تصور کردم و لبخند زدم چون بهت میومد...

عزیزم...

دیروز رو با همه خاطرات قشنگش با همه شیطنت ها ولبخنداش و با همه شوخی وجدی هاش به این ختم کردیم که خدا هوامونو داشته و خواهد داشت...

از همون خدایی که دیرزو درموردش حرف زدم و گفتم چقدر بهش امید دارم میخوام:

هیچ وقت و هیچ وقت و هیچ وقت ذره ای از عشقمو نسبت به تو کم نکنه وروز به روز اضافه کنه مثل همیشه...لبخند

ازش میخوام برات بهترین تقدیر ها و بهترین اتفاقات رو رقم بزنه...لبخند

ازش می خوام زیباترین لبخندها رو برچهره زیبات بنشون و از ته دلت شاد وسلامت نگهت داره...لبخند

ازش عاجزانه میخوام مثل همیشه مواظبت باشه و نذاره ذره ای غم وغصه به دل مهربونت راه پیدا کنه...لبخند

ازش میخوام تو همه مراحل زندگی درسی وغیر درسی بیشتر از قبل یاریت کنه .کمک کنه به بالاترین درجه ها برسی...لبخند

ازش میخوام لیاقت بده تا تا ابد تو رو داشته باشم تا به این داشتن و دوست داشتن افتخارکنم...لبخند

و ازش می خوام که عزیزترینم رو برام حفظ کنه...

...من:

ازت ممنونم بابت بودنت...

بابت دیروز...

بابت هر روز...

بابت هر لحظه....

که با بودنت به من امید و آرامش دادی و خواهی داد...

خیلی دوستت دارم...م.لبخند

راستی الان پیامت رسید...لبخند

به جوجو و جیلی و جری سلام برسونبوسهچشمک

 

 

[ یک شنبه 22 دی 1392برچسب:, ] [ 15:37 ] [ ... ]
[ ]