تجربه دوباره یه حس قشنگ ...
انقدر روز شنبه رو دوست داشتم که یکشنبه خیلی دلتنگ شده بودم
و شبش با خودم گفتم تا نرفته مشهد قرار بزارم و یه بار دیگه ببینمش ...
ثبت کتابا بهونه خوبیه
در نتیجه قرار شد س 1 دوشنبه همدیگرو ببینیم و من ثبت رو به ... عزیزم یار بدم
س 1و ربع بود که ...م اومد
با لبخند همیشگی
انقدر پیش هم بودن برامون با ارزشه که ثبت کتابا بی ارزش شد و رفتیم سراغ ناهار ...
یه قاشق ...م
یه قاشق من ...
بعد از ناهار گوشی من زنگ خورد و تجبه دوباره اون حس قشنگ رو برام ایجاد کرد ...
همون وقتی که سرت روی پام بود ...
وای کاش محرم بودیم و بهت میگفتم وقتی سرت رو میزاری روی پام انگار ...
بیخیال ...
راستی از وقتی عطرت رو زدم بودنت رو کنارم بیشتر حس میکنم ...
کاشکی زودتر بودنت کنارم ابدی بشه تا اینکه خیال باشه ...
دوستت ذارم ...
نظرات شما عزیزان: