جشن با توبودن...
سلام...
قبل از هرچیز تولدت رو تبریک می گم عزیزم و امیدوارم اینقدر خدا بهم لیافت بده که باشم و سال های بعد با هم روز قشنگ 30آبان رو جشن بگیریم...
از خدا میخوام وجود نازنینت رو سالیان سال در پناه خودش حفظ کنه و شادی و موفقیت رو همراه با سلامتی و آرامش مهمون لحظه لحظه های ناب زندگیت قرار بده...
حس قشنگی که با بودن تو توقلبم وجود داره امروز و به مناسبت تولدت صد چندان شده و من از این بابت بسیار خوشحالم و خدا را به خاطر داشتن تو هزاران هزار بار شکر می کنم...
جشن تولد امسالت هم مثل سال قبل قشنگی های ناب وخاص خودش رو داشت و من از این بابت که اجازه دادی این جشن ساده ولی زیبارو در کنارت داشته باشم ممنونم.
از صبح چهارشنبه هوا لطافت خاصی داشت هرچند کمی سرد بود ولی انگار هوا هم می دونست که به زودی گرمای کنار توبودن اجازه خودنمایی بهش نمیده پس منو بی خیال شد و رفت...هرچند شال تو هم محافظ خوبی بود برای کم آوردنش وگرنه من که سرمایی و اینا...
کم کم به ساعت قرار تو بوستان خاطره ها نزدیک میشدیم ولی این کم کم که میگم واقعا کم کم بودا ،چون خیلی دیر میگذشتن این عقربه های تنبل ساعت...انگار باید هلشون می دادم ،از بس کند بودن...برعکسشون این ضربان قلبم بودن که از شوق با توبودن و دیدن دوباره تو انگار مسابقه گذاشته بودن
راسته می گن دلم به تاپ تاپ افتاد...
خلاصه لحظات قشنگی بودن لحظه های انتظار برای دیدن بهونه انتظار...
بلاخره ساعت 2ونیم شد و من حرکت کردم و خیلی خوشحال شدم از این که زودتر رسیدم و تونستم برات یه شاخه گل قشنگ بخرم از همونایی که تو زیبایی و لطافت شاگرد تو هم به حساب نمیان چه برسه به اینکه بخواهم باهاشون مقایسه ات کنم...نمی دونی مگه گل من تک...تک..
اتوبوس که اومد و توپیاده شدی دلم هم انگار پیاده شد...
اصلا این دل دیگه مال من نیست که همش پیش تو بوده و من وقتی دیدمت به این حقیقت پی بردم که دل اصلی من پیش تو بوده و این دلی که از صبح بی قراری می کرده تازه یک هزارم اون دل بی قراری کرده...دلش قلابی بوده بهم انداختن انگار ببرم پسش بدم
اون دلی که پیش تو بود و با خودت پیاده شد همون دلی بوده که دوست نداره باشه و ناراحتی تو ببینه...دوست نداره باشه و زبونم لال اشکاتو ببینه...
دوست نداره باشه و ببینه عزیزش آرامش نداشته باشه...
اون دلم خیلی بیشتر از این دل دوستت داره جون میخواد تو سختی ها و مشکلات هم کنارت باشه و سنگ صبورت باشه ...
خلاصه اینکه دل بردی از من به یغما...
(حالا یغما کجاست؟ نمیدونیم
)
کنار هم قدم زدیم و رفتیم برای خوردن ناهار که اسمش یادم نیست ولی سس های خوشمزه ای داشتالبته ناگفته نماند که نیم ساعت منتظر بودیم مارو صدا بزنن بریم یه لقمه نون و پنیر بیاریم بالا ولی انگار پیجر های مغازه هم با ما هماهنگ بودن وبا هم خراب شده بودن که لحظه های باتو بودن بیشتر بشه...
قبل از اینکه ناهار بیارن کادوهاتو دادم و همون لحظه از خدا خواستم که بازهم بهم لیاقت بده در کنارت باشم و لبخندتو ببینم وخیلی خوشحال شدم از اینکه از هدیه های ناقابلی که برات گرفته بودم خوشت اومده بود...
فقط این وسط من چه طور متوجه نشدم دو تا از گلبرک های گل زرد شده بودن رو خودمم نمی دونم
درفضایی صمیمانه و دور از شیطنت و سس مالیولوژی ناهار خوردیم ولی خوریدما...فقط مونده بود ظرف های میز رو بجویم...
نمی دونم چرا من موقع ناهار خوردن اینقدر مظلوم میشم واصلا اذیت نمی کنم.و جالب تر این که چرا همش لباس های تو کثیفه
ناهار رو که خوردیم رفتیم تو بوستان خاطره ها و اونجا هم که باز خوردیم که...!
همش خوراکی خوردیم اون روزا .هی با من حرف میزدید و سرمو گول می مالیدید و خوراکی ها رو میکردید تو دهنم
یه نکته جالبی که الان به ذهنم رسید این بود.گربه هه نبودا.نکنه این چندوقت تحت تعلیم بوده و خودش رفته بوستان بغلی مهمونی واینا...
لحظات کنار هم بودنمون اینقدر زود گذشت و من حواسم نبود به این که همون عقربه های کند صبح الان انگار دوپینگ کردن اینقدر سریع می رفتن انگار دزد دنبالشون کرده...
برخلاف همیشه این بار با اتوبوس برگشتیم وبماند که راننده هه پیچوندمون ولی خیلی خوش خیال بود فکر کرد ما با با تاکسی میریم...
اینقدر موندیم تو ایستگاه اتوبو که اومد ...
بماند که ...مون به قول خودش تازه جاش گرم شده بود و نمیخواست سوار شه...
شاید برای اولین باز یه اتوبوس رو دوست داشتم اونم به خاطر اینکه من وتو باهم مسافرش بودیم وبوی عطرت توفضای اتوبوس پیچیده بود...
دوسه بار که دزدکی نگاهم به نگاهت گره خورد بازم خداروشکر کردم از این که تورو دارم...
اون روز هم با همه خاطرات قشنگش، باهمه خنده هاش و با همه آرامش خاصش گذشت و واقعا چه قدر زود گذشت...
این که اون روز شادتر از همیشه بودم دلیلش این بود که تولدت شادی دلمو صدچندان کرده بود...
امیدوارم همیشه زیباترین اتفاقات زندگی رو شاهد باشی عزیزدلم...
دوستت دارم...
..............................................................................................................................
نظرات شما عزیزان: