سبک شدن با طعم دلتنگی...
سلام ...
تاخیر تو نوشتنم رو ببخشید چون فرصت نشده بود تا الان.
بلاخره رسید روزی که منتظر ش بودیم.البته من بیشتر هرچند تموم برنامه ها اجرا نشدا. تو هم باید خرید می کردی تا به دل من بچسبه ولی نشد و منم طبق معمول به حرفت گوش دادم و علی رغم میلم قبول کردم.هرچند خودم زودتر برات کادئو خریده بودمو الان هم بیصبرانه منتظر
روزی هستم که اجازه اهدای اون رو صادر فرمایید
مراسم جشن بچه ها بهانه خوبی شد که اون اتفاق قشنگ بیفته.
اتفاقی که نمیدونم چرا بیشتر دوست دارم تو ذهنم بمونه تا اینکه توی وبلاگ بنویسم.
پیام اول :
کار من تموم شد بریم خرید...؟
دیگه پیام های بعدی رو ندیدم چون خیلی سریع کلاس رو پیچوندم و اومدم .
خرید لباس ...
کوچه...
لبخند...
تاکسی ...
لبخند وصحبت...
دلفین...
لبخند و صحبت و عاشقانه ها...
پیتزا ...
نوشابه دونفره
لبخند و عاشقانه ها...
بستنی دو نفره شد اونم
حرف های جدی من...
حرف های جدی تو...
و اشک شوقی که تو ندیدی و من چه قدر دوستش داشتم.
ببخشم امروز در هم می نویسم.
دوست دارم اون روز بیشتر تو ذهنمون باشه.
حتی اینکه چون مثل حرفی که زدی بیشتر ناخواسته بود.
همه چیز دست به دست هم داد که با هم بودن رو طور دیگه ای تجربه کنیم .
عجب تجربه ای بود.شیرین شیرین مثل لبخند روی لبهای ...
دوست دارم این شیرینی رو.دوست دارم این لبخند رو .دوست دارم لبهای همیشه پر لبخند ... رو.
دوستت دارم...
...
نظرات شما عزیزان: